امان از این شیطون بلا ها
سلام به همه خصوصاً به گل عزیز بابا دختر گل مامان، دیشب از خستگی راحت خوابیدی ، چرا ؟ الان بهت می گم ، دیروز قول بهت داده بودم ببرمت خونه مامان جون پیش پریناز، از آنجایی که قول مامانی ، قوله ، بردمت ، اول پارک رفتیم ، چون مامان جون نبود بعد از بازی کردن رفتیم خونه مامان جون، اونجا جونم بهت بگه که با پریناز ، خونه رو سرتون گرفته بودین ، من و عمه جون و مامان جون ، حیران از کار شما ها ، هر کاری که پریناز می کرد شما هم تکرار می کردی ، پریناز ، کیفت رو می گرفت ، جیغ می زدی ، روسری منو می گرفت ، دنبالش می کردی ، آخر سر تمام وسایلها رو بردیم گذاشتیم روی بوفه !! ، یواشکی هم بهت گفتم دیگه دست پریناز بهش نمی رسه ...
نویسنده :
مامان
9:02